غزل پندیات
قانع اگر چو کعبه به یک پیرهن شوی جا دارد آنکه قبلۀ هر مرد و زن شوی ای دل اگـر به پرده ی عشاق ره بری خوش ناله تر زبلبل طرف چـمن شوی اول قـــدم به فـــرق سر خویشتن گذار خواهی اگرخلیل صفت، بت شکن شوی رانی اگر زخویش زلیـخـــای نـفس را مقبول تر ز یوسف گــــل پیرهن شوی رخسار خویش در آینۀ اشـک ما مبـین ترسم که بـیــقــرار رخ خویشتن شوی ای آنکه گه به زلف سخن شانه میـزنی باور مکن که حافظ شیرین سخن شوی خواهی چو مهر جانب افـلاک رو کنی باید که خـاکـســار درِ بوالحـسن شـوی یکشب اگر به خـلوت پـروانه ره بری بی شک چو شمع شاهد هر انجمن شوی |